SeVdA
پشت یک دیوار سنگی دو تا پنجره اسیرن.دوتا خسته دوتا تنها یکیشون تو یکیشون من.دیوار از سنگ سیاهه سنگ سخت وسرد خارا.زد مهربی صدایی روی لبای خسته ی ما.نمیتونیم که بجونبیم زیر سنگینی دیوار.همه ی عشق منو تو قصه از قصه ی دیدار.کاشکی این دیوار خراب شه منو تو باهم بمیریم.توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم.شاید اونجا توی دلها درد بیزاری نباشه میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه... بشنو همسفر من.باهم رهسپار راه شدیم.باهم لحظه هارا گریه کردیم.ما در صدای بی صدای گریه بودیم.ماازعبور تلخ لحظه قصه ساختیم...شاید در این راه اگر باهم بمانیم..وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم. هرم نگاهم اگرهم رسید قصه نگاهم همه دیوار بود.سوختنم را که تو دیدی ولی کارتو از این همه انکار بود.خیره به چشمانت اگر میشوم در قفس ثانیه ها مانده ام.ثانیه ها رفت و نگاهم به در منتظر لحظه ی دیدار بود.رفتی و در پشت در بسته ای ماندم و دریافتم این نکته را آن چه که در خلوت تنهایی ام نیست دگر فرصت تکرار بود.مرثیه هرشب و تنهایی ام سوختن سوختن سوختن...پرده ی آغاز از این ماجرا تا به سرانجام پدیدار بود.زلف و رها چشم خمار است و من من که به چشمان تو اغشته ام.پشت همه شوق به خون خفته ام ماه دلم دست تو در کار بود.پشت نگام همه تصویر تو.پیش دلم ترس از این انزوا.آیینه در آیینه و حکم من از همه عمر تکرار بود. عشق تنها کار بی چرای عالم است.چه آفرینش بدان پایان میگیرد.معشوق من چنان لطیف است که خود را به بودن نیالوده است .که اگر جامه ی وجود بر تن میکرد نه معشوق من بود... و این منم دختری تنها در آستانه ی فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین ویاس ساده وغمناک آسمان وناتوانی این دست های سیمانی... هیچ چیز و هیچکس در جهان شایستگی آنرا ندارد که دختری حتی ناخن انگشت پایش را به خاطر آن عریان کند... دخترم بگذارجسم تو مال کسی باشد که حاظر است روحش را برای تو عریان کند... اگر دروغ رنگ داشت:هرروز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست وبی رنگی کم یا بدترین چیزها بود.اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سکوت شب را ویران میکردند.اگر گناه وزن داشت هیچکس را توان نبود قدمی بردارد.تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی...ومن شاید کمرشکسته ترین بودم.اگر غرور نبود چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند.خدایاااااااااااا کمکم کن دیرتر برنجم.زودتر ببخشم.کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم. اگر روزی خیانت دیدی بدان که قیمتت بالاست.حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدرو مادرند! از دشمن خود یکبار بترس از دوست خود هزاربار! نقاش کامل آن است که از هیچ برای خود سوژه بسازد.خوشبختی فاصله ی این بدبختی تا بدبختی دیگر است.حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است.ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتیاج و اراده نداری به بازار نرو. انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد. چارلی چاپلین میگوید آموخته ام که با پول میشود:خانه خرید ولی آشیانه نه.رختخواب خرید ولی خواب نه.ساعت خرید ولی زمان نه.میتوان مقام خرید ولی احترام نه.میتوان کتاب خرید ولی دانش نه.دارو خرید ولی سلامتی نه.خانه خرید ولی زندگی نه.وبلاخره میتوان قلب خرید ولی عشق را نه!آموخته ام تنها کسی که مرا در زندگی شاد میکند کسی است که به من بگوید:تو مرا شاد کردی!آموخته ام که مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است.آموخته ام که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر میخواهد فقط دستی است برای گرفتن او و قلبی است برای فهمیدن او.آموخته ام که راه رفتن کنار پدرم در شب تابستانی در کودکی شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است...و آموخته ام که این عشق است که زخم هارا شفا میدهد نه زمان...! A Happy heart makes A blooming visage.Try to be lucky in unHappy times. vagti too shab gom mishodam setare shab shekan nabood mian in shab zade ha kasi be fekre man nabud vagti too shab gom mishodam ham khune khabe gol midid hamsaye az khusheye khod sabad sabad khande michid Akh!ke too ogyanoose shab sukhtamo kasi nadid! too barzakhe bidade shab kasi be dadam naresid...!! نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد.گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش...و او یک ریزو پی در پی...دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد.و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد...بدین سان بشکند در من...سکوت مرگبارم را.
яima |