SeVdA
یه اتاق تاریک.یه سکوت مبهم.یه آرامش مذموم.یه آهنگ ملایم وسط آهنگ(بی تو من در همه ی شهر غریبم)و یه قطره اشک روی گونه هام لغزید.بهم فهموند که چه قدر دلم برای داشتنت تنگه!...امشب دستام بهونه ی دستاتو داره و چشمام حسرت یه نگاه تو اون چهره ی معصوم...یه بغض غریب تو گلوم لونه کرده و یه احساس غریب تر تبر به ریشه ی بودنم میزنه...دلم بربی روزای آفتابی گذشته بی تابی میکنه و باهام بدجوری با گذشتت تو جاده ی بارون زده ی خیال...چقدر سخته آرزوی کسی رو داشتن که آرزوتو نداره!چقدر سخته دل تنگه کسی بودن که دل تنگه دیگریه!خواستم رو یادت خط بکشم.خواستم دیگه دل تنگت نباشم...از جام بلند شدم.چراغای اتاق رو روشن کردم...سکوت رو شکستم...آهنگ رو قطع کردم...و اشکام رو ...اما قطره ی اشک بعدیم روی گونه هام سر خورد تا بهم بفهمونه که هنوزم دل تنگتم....هنوزم دل تنگتم...
نظرات شما عزیزان:
яima |